<$BlogRSDUrl$>

Thursday, May 27, 2004

باسمه تعالی
حیفم آمد ادامه مطلب قبلی را اینجا نگذارم


أَعَلِمْتُمْ أَنَّ مَالِكاً إِذَا غَضِبَ عَلَى النَّارِ حَطَمَ بَعْضُهَا بَعْضاً لِغَضَبِه
آيا مى‏دانيد وقتى مالك دوزخ بر آتش خشم گيرد آتشها به روى هم غلتيده و يكديگر را به سختى مى‏كوبند،

وَ إِذَا زَجَرَهَا تَوَثَّبَتْ بَيْنَ أَبْوَابِهَا جَزَعاً مِنْ زَجْرَتِهِ
و هرگاه به آتش بانگ زند آتش دوزخ بى‏تابانه از نهيب او در ميان درهاى جهنم بر جهد

فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِي الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ وَ فِي الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّيقِ
اى مردم، خدا را خدا را اكنون كه در تندرستى پيش از بيمارى، و فراخى قبل از تنگدستى هستيد،

فَاسْعَوْا فِي فَكَاكِ رِقَابِكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا
پس در آزادى خود تا گرفتار نشديد بكوشيد،

أَسْهِرُوا عُيُونَكُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَكُمْ وَ اسْتَعْمِلُوا أَقْدَامَكُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَكُمْ
ديده‏ها را در شب بيدار داريد، شكمها را با روزه لاغر كنيد، قدمها را به كار گيريد، اموالتان را انفاق نماييد،

وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِكُمْ فَجُودُوا بِهَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ لَا تَبْخَلُوا بِهَا عَنْهَا
بدنها را فداى جانها كنيد و در اين راه بخل نورزيد،

فَقَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ‏
كه خداوند سبحان فرموده: «اگر خدا را يارى كنيد خدا هم شما را يارى مى‏كند و قدمهاى شما را استوار مى‏دارد»

وَ قَالَ تَعَالَى مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ‏
و نيز فرموده: «كيست كه به خداوند وام نيكو دهد كه خدا آن را برايش به چند برابر باز گرداند و به خاطر اين وام براى او اجر كريم است»

فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ
خداوند از روى ذلّت از شما يارى نخواسته، و به خاطر كمى مال قرض نطلبيده،

اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
از شما يارى خواسته در حالى كه جنود آسمانها و زمين از اوست و او غالب و حكيم است،

وَ اسْتَقْرَضَكُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ
از شما وام طلبيده در صورتى كه مالك خزائن آسمانها و زمين بوده و بى‏نياز و ستوده است،

وَ إِنَّمَا أَرَادَ أَنْ يَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا
همه اينها به خاطر آزمايش شماست كه كدامتان داراى بهترين عمل هستيد

فَبَادِرُوا بِأَعْمَالِكُمْ تَكُونُوا مَعَ جِيرَانِ اللَّهِ فِي دَارِه
پس به سوى اعمال پسنديده بشتابيد تا در بهشت با همجواران خدا باشيد،

رَافَقَ بِهِمْ رُسُلَهُ وَ أَزَارَهُمْ مَلَائِكَتَهُ
آنان كه انبيا را با آنان رفاقت داد، و فرشتگان را به ديدارشان فرستاد،

وَ أَكْرَمَ أَسْمَاعَهُمْ أَنْ تَسْمَعَ حَسِيسَ نَارٍ أَبَداً
و چنان اكرامشان نمود كه گوششان هرگز صداى آهسته آتش جهنم را نشنود،

وَ صَانَ أَجْسَادَهُمْ أَنْ تَلْقَى لُغُوباً وَ نَصَباً
و اندامشان را از برخورد با سختى و رنج مصون داشت،

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيم
«اين است عطاى خداوند كه به هر كس بخواهد عنايت مى‏كند و خداوند صاحب بخشش عظيم است»




والحَمدُ لله ربِّ العالمین

Monday, May 24, 2004

باسمه تعالی
این هم فرازهایی از نهج البلاغه که به نظرم زیبا و قابل تأمل بود.

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاًمِنَ الْفِتَنِ وَ نُوراً مِنَ الظُّلَمِ
بدانيد آن كه تقواى الهى را رعايت كند خداوند راه خروج از فتنه‏ها را برايش باز كند، و به او نورى بنماياند كه از تاريكى برهد،

وَ يُخَلِّدْهُ فِيمَا اشْتَهَتْ نَفْسُهُ وَ يُنْزِلْهُ مَنْزِلَ الْكَرَامَةِ عِنْدَه
و او را در آنچه كه ميل و آرزوى اوست جاويدان كند، وى را نزد خود در خانه كرامت وارد سازد،

فِي دَارٍ اصْطَنَعَهَا لِنَفْسِه ظِلُّهَا عَرْشُهُ وَ نُورُهَا بَهْجَتُهُ وَ زُوَّارُهَا مَلَائِكَتُهُ وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ
خانه‏اى كه براى خود انتخاب نموده كه سايه‏اش عرش، روشناييش شادمانى او، زيارت كنندگانش فرشتگان، و دوستانش انبياء او هستند.

فَبَادِرُوا الْمَعَادَ وَ سَابِقُوا الْآجَالَ

پس بر معاد پيشدستى كنيد، و بر مرگ پيشى جوييد،

فَإِنَّ النَّاسَ يُوشِكُ أَنْ يَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ وَ يَرْهَقَهُمُ الْأَجَلُ وَ يُسَدَّ عَنْهُمْ بَابُ التَّوْبَةِ
زيرا نزديك است آرزوى مردم قطع شود، و اجل گريبانشان را بگيرد و باب توبه بر آنان بسته شود

فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي مِثْلِ مَا سَأَلَ إِلَيْهِ الرَّجْعَةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ
شما اكنون در شرايطى هستيد كه كسانى پيش از شما از دنيا رفتند بازگشت به آن را خواستار شدند،

وَ أَنْتُمْ بَنُو سَبِيلٍ عَلَى سَفَرٍ مِنْ دَارٍ لَیسَت بِدارِکُم
و شما در دنيا همچون رهگذريد از خانه‏اى كه ملك شما نيست آماده سفريد

وَ قَدْ أُوذِنْتُمْ مِنْهَا بِالِارْتِحَالِ وَ أُمِرْتُمْ فِيهَا بِالزَّاد
كه كوچ كردن از آن را به شما اعلام نموده، و توشه گرفتن از آن را امر كرده‏اند

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ لِهَذَا الْجِلْدِ الرَّقِيقِ صَبْرٌ عَلَى النَّارِ فَارْحَمُوا نُفُوسَكُمْ فَإِنَّكُمْ قَدْ جَرَّبْتُمُوهَا فِي مَصَائِبِ الدُّنْيَا
بدانيد كه اين پوست نازك را طاقت بر آتش نيست، پس به خود رحم كنيد، كه شما خود را در دنيا به مصائب و رنجها امتحان كرده‏ايد

أَ فَرَأَيْتُمْ جَزَعَ أَحَدِكُمْ مِنَ الشَّوْكَةِ تُصِيبُهُ وَ الْعَثْرَةِ تُدْمِيهِ وَ الرَّمْضَاءِ تُحْرِقُهُ فَكَيْفَ إِذَا كَانَ بَيْنَ طَابَقَيْنِ مِنْ نَارٍ
آيا مشاهده كرده‏ايد كه يكى از شما به خاطر خارى كه به بدنش فرو مى‏رود و از لغزيدنى كه دچار خونريزى مى‏گردد، و از ريگ داغى كه او را مى‏سوزاند چگونه ناله سر داده و اظهار درد مى‏كند پس چه طاقت و حالى خواهد داشت وقتى بين دو طبقه از آتش قرار گيرد

ضَجِيعَ حَجَرٍ وَ قَرِينَ شَيْطَانٍ
در حالى كه همخوابه سنگ سوزان و همنشين شيطان گردد


والحَمدُ لله ربِّ العالمین

Thursday, May 20, 2004

باسمه تعالی
یه کم روزانه نویسی هم برای وبلاگ شاید بد نباشه!!!
دیروز انقدر هوا گرم بود که خلاصه آخرش تو دفتر کارم تیشرتم رو درآوردم و با زیرپوش نشستم!!! البته زیرپوش من از لباس خیلی ها بهتره!!!
اینجا وقتی هوا گرم میشه تقریباً همه دچار اختلال حواس میشن!!!
دلیلش هم اینه که صبح که میخوان بیان بیرون از خونه یادشون میره لباس خواب رو در بیارن و لباس بیرون بپوشن!!!
ما که دیدیم زیرپوش ما با شلوارمون از شلوارک و لباس اونا که بهتره!!! تازه ما یه دختر هم تو دفترمون داریم که من با زیرپوشم پیش اون کلی با حیا محسوب میشم!!!
اینم از احوالات ما در اینجا.
بالاخره شما هم باید با اینجا آشنا شین البته یه کم فقط!!!

دعا کنید

Sunday, May 16, 2004

باسمه تعالی


عجب فصلیست بهار که هر بار ما را به یاد این سخن می اندازد که آن محبوب، آن طبیب فرمود:

إذا رَأیتُمُ الرَّبیعَ فَأکثِروا ذِکرَ النُّشورِ

اینجا باران می بارید و دلم سخت گرفت. غنچه ها همگی بازند و درختان حتی بر تنه شان هم غنچه روییده است.
باران! تو از آسمانی و از بالا می آیی. بگو آن بالا ها چگونه ما را نظر می کنند. حکایت هجران ما را ملائک به چه نقلی روایت می کنند؟
با او می گویم ای قطره! تو قطره ای و فرو افتاده ای و بالا نخواهی رفت اگر در چاه خاک گرفتار گردی.
اگر هوس بالا رفتن و برگشت داری، مبادا گرفتار خاک سیاه شوی که از چاه راهی به آسمان نیست.
بخل مورز، به جای فرو شدن در خاک، بر تن شکوفه فرود آی.
تن شکوفه را بشوی تا اسیر خاک نگردی.
با شکوفه آشتی کن.
گفتند: چو باران ببارد تو دعا کن چرا که هر قطره را ملکی است حامل و این "قطره باران" نیست، "فرشته باران" است. دعا کن که ملک قطره را وا نهد و دعای تو را بالا ببرد.
و در این غربت باران از شرق تا غرب، از شمال تا جنوب و به بلندای ساق ملکوت، ملائک فوج فوج از گونه ها فرو می ریزند، پس در آن لحظه تو دعا کن.
سجده اش از من، بارشش از من، دستها را تو به ذلت بلند کن!
ناله اش با من، ضجه اش با من، زیر لب تو دعا کن!

الهی أنا الفَقیرُ فی غِنای ، فَکَیفَ لا أکونُ فَقیراً فی فَقری
محبوبا! من در اوج بی نیازیم محتاج صرف توام و حال آنکه من در اوج احتیاج و نداریم
!



و اخِرُ دَعویهُم أنِ الحَمدُ لله رَبِّ العالَمین
نوشته شده در 20 فروردین 83




Thursday, May 06, 2004

باسمه تعالی
خوشحالم که نوشتة قبلی عدة زیادی را بر آن داشت تا بیندیشند و نظر دهند و مرا در اندیشیدن یاری کنند.
لازم دیدم کمی مفصلتر در این مورد صحبت کنم.
1- آنها که گمان کردند من می گویم که درس را کنار بگذاریم، درست متوجه نشده اند. حداقل اگر توجه کنید در مطلب قبلی، سخن مربوط به بعد از لیسانس بود. یعنی یک لیسانس فنی شدیداً توصیه میشود!
2- خیلی مواقع تنبلی باعث می شود که آدم منظور نویسنده را به گونه ای برداشت کند که با خواسته های نفسانی و خصوصاً تنبلی سازگار باشد. به این دسته از دوستان حدیث زیر را هدیه می کنم:
امام باقر (ع) فرمودند:

تنبلی بحر عظیمی است که خلق کثیری را در خود غرق کرده است.

3- سؤال این است که حال امروز که مشغول درس هستیم، چون شک و شبهه داریم، پس خیلی جدی درس نخوانیم؟!
خیر! در دوران دبیرستان به حدیثی بر خوردم که زندگی مرا تحت تأثیر شدید قرار داد و آن این حدیث شریف بود که:

رَحِمَ اللهُ امرَاً إذا عَمِلَ شَیئاً فَأتقَنَهُ
خداوند رحمت کند کسی را که وقتی کاری می کند، محکم و متقن بکند.



یعنی اگر الان مشغول درس و مدرسه و دانشگاه هستید، وظیفة شما درس خواندن و فراگیری مطالب به بهترین وجه است. حال اگر روزی به این نتیجه رسیدید که باید از این کار دست بردارید، آن کار جدید را هم، خوب و محکم و متقن انجام دهید.
فکر می کنید دانشجویی که در دورة لیسانس کار می کرد، کلی جلسه های مختلف داشت، کلی مطالعات دینی داشت، ورزش می کرد، در خوابگاه کلی با هم دانشگاهی ها مباحثه و کارهای مختلف داشت و خلاصه در 24 ساعت، n ساعت برنامه داشت، چگونه شاگرد اول هم می شد؟! فکر می کنید اصلاً وقتی برای مطالعه بیرون از کلاس درس می ماند؟ خیلی کم! ولی با تمام وجود به خاطر این حدیث در کلاس درس سعی می کردم خوب و عمیق بفهمم و یادداشت بردارم تا در ذهنم جا بیفتد و در یادم بماند. خلاصه اگر این حدیث را ندیده بودم، من هم، اکنون گوشه ای در بسیج یا دفتر نمایندگی شریف یا... مدفون شده بودم.
خلاصه مسلمان تمام وقت فعالیت جدی می کند و با خیال و وهم زندگی نمی کند و عمر تلف نمی کند.
این جمله را از نهج البلاغه نقل میکنم تا سبب برکت شود:

آگاه باش که دنیا سرای آزمایش است و اهل آن ساعتی در آن فراغ خاطر نخواهند داشت مگر آنکه آن ساعت در روز قیامت مایة حسرت آنان گردد.
( نامه شماره 59 ، نهج البلاغه صبحی )

4- از comment ها بر می آمد که بعضی از دوستان گمان کرده اند من می گویم برویم حوزه، علوم دینی بخوانیم. تعجبم از این بود که آخر مگر در حوزه کسی کارتون می سازد؟! در اینجا یک مثال می زنم که خواهشمندم عمیق در آن بیندیشید.
یک جامعه نیازمند همه شغلها می باشد. از رفتگری تا بقالی تا استاد دانشگاه و عدم وجود هر کدام از این شغلها، جامعه را از هم می پاشد و برای همین هم در دین مبین اسلام، هر شغل ضروری، واجب کفایی است. یعنی اگر کسی بقالی باز نکرد، چون جامعه نیازمند وجود بقالی و مانند آن است، بر تک تک ملت واجب است که بقالی راه بیندازند تا زمانیکه دیگر نیاز ضروری به آن رفع شود که وجوب برداشته می شود.
خوب! آیا یک رفتگر یا یک بقال جایش در بهشت نیست؟ اگر رفتگری زحمت بکشد و برای رضای خداوند، کارش را دقیق و خوب انجام بدهد، مأجور نیست؟ بلی! حتماً اجر فراوانی خواهد برد و خوب می دانید که در جامعه کنونی ایران، به خاطر عدم تعهد کاری، در هر حیطه ای قحط الرجال است و واقعاً وجود رفتگر خوب هم غنیمتی است که دور از دسترس است.
حال آیا شما حاضرید رفتگری را انتخاب کنید و همه هوش و استعدادتان را در تمیز کردن عالی و به موقع زوایای جویهای کوچه های تهران بکنید؟ با بهترین ایده ها زیر پل ها را تمیز کنید تا به محض بارش، آب تمام خیابانها را نگیرد. مگر همین خدمت کم است؟
آیا شما حاضرید بقالی را انتخاب کنید؟ بقالی که به مشتری هایش لبخند و محبت و احترام تحویل می دهد و گران فروشی نمی کند و سعی می کند کار مردم را راه بیندازد. به آنها قرض می دهد، سلام می کند و با احترام خداحافظی می کند و خلاصه هر کار خوب دیگری که تا کنون دوست داشته اید که ای کاش بقال محل شما انجام می داد! وقتی هم که مشتری ندارد مشغول نماز و دعا و ذکر می شود و یا مطالعه می کند و گاه گاهی هم به بچه های محل یک بستنی هدیه می دهد و آنها را به درستکاری و... هدایت می کند.
...
ببینید همه اینها خوب است! واقعاً همین دو کار بالا با چنان اوصافی شما را وارد بهشت می کند، البته قبل از ورود باید به یک سؤال جواب دهید!

تو نمی توانستی مؤثرتر و مفیدتر از یک رفتگر بشوی؟
تو نمی توانستی مؤثرتر و مفیدتر از یک بقال بشوی؟
تو نمی توانستی مؤثرتر و مفیدتر از یک دکترای مهندسی برق بشوی؟
تو نمی توانستی مؤثرتر و مفیدتر از یک استاد دانشگاه بشوی؟
...
باقیش با شما!!!

5- آنها که گمان می کنند علمای بسیار و نویسندگان فراوانی در این امور تربیتی کوشیده اند و داستان نویسان فرزندان ما را از هر سو مورد لطف قرار داده اند تا آنها را تربیت کنند، چنین نیندیشند که سخت در اشتباهند.
دینی ترین داستانهای ما را، شهید دستغیب(ره) و شهید مطهری(ره) نوشته اند که با زبان بچه های امروز سازگار نیست و خواننده ندارد. خدا رحمت کند آن آقای راستگو را که یک وقتی در برنامه کودک قصه می گفت ولی آن هم بار آموزشی قابل قبولی نداشت. چندین سال پیش کتابی به نام قصه های نماز، از نویسنده ای با نام عزیزی به دستم رسید و ای کاش نخوانده بودمش. آنقدر غلط آموزشی و خرافی داشت که نگو! غلط تاریخی که بماند. اصلاً کسی آنرا بخواند و به نماز اهمیت بدهد، خیلی باید ساده لوح و ناز باشد.
بعدش هم همه می دانند که در مملکت ما هر چی مخ است می رود مهندسی و بعد هم به خدمتکاری بیگانه! خوب چه کسی باید به اینها یاد بدهد که اقلاً مثل این ژاپنی ها که ضریب هوشی کمتر از ضریب هوشی ملخ دارند، برگردند و برای کشورشان و مردمشان کار کنند تا بلکه اینجا هم رشد یابد؟ اینها و این علاقه مندی ها را باید سالها در اذهان اینها فرو کرد که تا پایشان به خارجه باز شد، دین و دل از دست ندهند. کدام آدم باهوشی داستان نویس و سریال ساز و کارتون ساز کم هوش را قبول می کند؟ کدام مستعدی فکرش را به آدمهای معمولی می سپارد؟
ببینید دوستان، من هم حدود 8-9 سالی کار فنی کرده ام. از شرکت های خصوصی تا صنایع دفاع و ایران خودرو و...
البته این بین انصافاً یاد عترت و نقی پورفرها و فریپورها بخیر، که البته همان مشکلات مطرح شده در متن قبلی باعث شد که آن مؤسسه ورشکست شود. تنها جایی که دیده بودم انصافاً خوب کار می کردند و هدف پول نبود، آنجا بود. هیچ جای دیگر، حتی صنایع دفاع هم آنگونه نبود.
واقعیت تلخ از این قرار است. شما هم روزی با آن مواجه می شوید. یا شما هم گرگ می شوید و یا مثل ما زخمی و دریده شده، فرار می کنید. پس بشنوید:
در هر اداره و کارخانه و دانشگاهی که وارد شوید، دروغ حرف اول و آخر را می زند. خودخواهی، خودبینی، پول پرستی، دزدی، حرام خوری، زیر آب زدن، وقت تلف کردن...
و در کمال تأسف به شما که اول این راه هستید می گویم که به زودی رنگ خواهید باخت. زیرا وقتی این مسائل عرف بشود، دیگر آدم قبحش را درک نمی کند و آهسته آهسته بدون اینکه بفهمد، آلوده می شود.
می بینید حقوق ها همه مخفیند و اختلاف زیادی هم با هم دارند! چند تا مثال بزنم.
- مدتی را در اوایل فوق لیسانس در شرکتی در سازمان صنایع ملی کار می کردیم. یادش بخیر! رسماً از ما می خواستند دزدی کنیم! از باقی مهندس ها بیشتر به ما پول می دادند و کار هم نبود. رئیس می گفت خوب بروید کتابهای کتابخانه را منظم کنید! دو برابر بقیه بگیریم و به دلایل سیاسی آنجا بمانیم که کتاب مرتب کنیم! با یک خداحافظی تند بیرون آمدیم.
- اواخر دورة لیسانس در یکی از بخشهای صنایع دفاع ( نزدیک سپنتا!!! ) کار می کردیم. هنوز هم حقوق ما را نداده اند! 4-5 بار ظرف یک سال رئیس عوض شد! رئیس بدبخت حتی حق امضاء نداشت! آن وقت در این شرایط فکر می کنید نگهبان دم در با ما که دانشجوی لیسانس محسوب می شدیم، چه برخوردی می کرد؟ حاج آقای... سر اذان وسط راه پله اذان می گفت. ما که می رفتیم نماز و بعد نهار، ولی خودش بعد از اذان می رفت نهار!!!
- در دوره لیسانس، در همین ایران، در همین وزارتخانه علوم...، در همین دانشگاه بی مسمای شریف، نه یک مذهبی معمولی، بلکه من را "به دلیل عدم رعایت شئونات اسلامی"، از انتخاب شدن به عنوان دانشجوی نمونه که تمام شرایط دیگرش را داشتم، حذف کردند! ( تو خود بخوان حدیث مفصل...)
- همین اواخر در یکی از مدارس مذهبی فیزیک 2 و 3 درس می دادم. آنقدر این مسئولین مدرسه دروغ گفتند که انصافاً دیگر نشد آنجا بمانم. البته یادی کنم از بخش پیش دانشگاهی دبیرستان معلم که انصافاً مثل همان مؤسسه عترت، انسانهای صادقی بودند و کلی کار کردن با آنها به ما حال داد...
- دو سالی در یکی از بخشهای سازمان هوافضا کار می کردیم.(حدود سال 77 تا 79) (اینرا هم بگویم که همین چند ماه پیش یک تقدیر نامه و یک سکه برایم فرستادند!!) دم در نگهبانی با ما چه ها که نکردند بماند! بخش گزینش و عقیدتی چه ها که نکرد بماند! بیچاره کسی که با من مصاحبه می کرد، مسأله فقهی می پرسید. چنان حالیش کردم بی سواد است که گفتم حتماً ردم می کند ولی قبولم کرد! حال چه ها آنجا دیدیم را اگر بخواهم شرح دهم، حجم صفحه هایی که google باید جستجو کند، چند برابر می شود! فقط از هفته آخرش بگویم. رئیس سطح پایین ما که فقط رئیس یک گروه کوچک بود گفت: فلانی! ما می دونیم که خلاصه مثل تو کسی نیست و چنین و چنان، ولی اینجا کسی ناز نمی خره، چون یه آب باریکه میاد و حقوق همه سر ماه بهشون داده میشه. چه موشکی بپره، چه موشکی نپره!
...
ببینید من اگر بخواهم از مشکلات 8-9 سال کار فنی بنویسم، مثنوی صد من کاغذ می شود و google هم کلی شاکی می شود!!!
آخرش هم که گفتیم برویم با بچه های مدرسه که هنوز دست نخورده و پاکند کار کنیم، ولی جایتان خالی که آنجا هم چقدر دروغ از مسئولین مدارس شنیدیم. آنهایی که باید فرزندان ما را تربیت کنند، چه بسا هدفی جز پول و شهرت و مانند آن نداشتند. افسوس و صد افسوس!
از این طرف یک مثالی بزنم، یک خورده هم بخندیم! ما تو برق شریف حداکثر در هر دوره ای 2-3 نفر را می توانستیم قبول کنیم که باهوش هستند و باقی را معمولی محسوب می کردیم. اینجا در دانشگاه لوزان که از همه جای دنیا دانشجو دارد، از امریکا تا ژاپن، فکر میکنم در هر دوره ای 2-3 تا آدم معمولی(!!) پیدا شود!! باقی همه ...
فکر می کنید این خنگ ها چگونه به این همه تکنولوژی و پیشرفت رسیده اند؟ باور کنید آدمهایی مثل 50 نفر اول دانشگاههای ایران، از حیث استعداد اینجا دیده نمی شود. البته شاید در هر 50 سال یکی پیدا شود! خوب اینها همه ولد شراب خورن دیگه!
آنچه که مسلم است پیشرفت این قوم به خاطر کار صادقانه و متعهدانه آنها بوده است. انصافاً کار می کنند و وقت تلف نمی کنند و انصافاً خوب تربیت شده اند. توی کلاسها و یا هر جای دیگر وسایلشان را، حتی چرخ خرید پر از خرید هایشان را جلوی در سوپر مارکت، بدون هیچ نگرانی، میگذارند و می روند. حالا توی شریف! ببینید ماهانه چندتا ماشین حساب دزدیده می شود!!! این را هم بگویم که دانشگاه اینجا اصلاً نگهبان و میله و... ندارد. هر که بخواهد می آید تو! انصافاً از این همه با تربیتی اینها غصه ام می گیرد به حال مملکت مثلاً اسلامی خودمان.
یاد پلنگ صورتی بخیر! بیچاره تا پاشو می گذاشت وسط خیابان، کلی ماشین رد می شد، اینجا پایت را که بگذاری در خیابان، خیلی وقتها ماشین سمت مقابل هم می ایستد تا تو رد شوی، چه برسد به سمت خودت! آدم از بس خوشش می آید، دوست دارد هی برود پایش را بگذارد وسط خیابان تا همة ماشینها و اتوبوسها برایش ترمز کنند! نمی دانید چه قلقلکی به آدم می دهد چنین صحنه هایی.
اینها با افغانی ها مثل ما برخورد نمی کنند. با سیاه پوست ها هم. ( سوئیس را با مثل امریکا یکی نکنید، اصلاً جای عجیبی است این کشور ) به اینها از دبستان یاد می دهند که به همه آدمها، مثل آدم نگاه کنند. ببینید! اینرا جزو سیلابس درس ها به اینها یاد می دهند. به ما چی؟!
خدا وکیلیش روزهای اول که آمده بودم، وقتی می دیدم مترو الآن حرکت می کند و یارو تا بلیط از دستگاه بخرد، مترو می رود و او جا می ماند و کسی هم نیست که چک کند بلیط دارد یا نه، ( یعنی بلیط را می خرد و توی جیبش می گذارد! نه اینکه کسی از او بگیرد ) تعجب می کردم. بعد کم کم آنقدر دیدم که برایم عادی شد. اوایلش باور نمی کردم که این همه آدم همه شان یا کارت داشته باشند و یا بلیط. ولی الآن باور می کنم. سگشان را هم که سوار می کنند، برایش بلیط می خرند. خوب بابا جان! مملکت ما که 20 تومان پول بلیط اتوبوسش را، ( الآن که تازه چک هم می کنند ) کلی از مردم، و اگر چک نکنند کلی بیشتر از مردم نمی دهند، فکر می کنید چگونه باید پیشرفت کند؟ اینها هر بار 2000 تومان خودشان بلیط می خرند، بدون اینکه کسی بالای سرشان باشد. این فقط یعنی تربیت!
باور کنید که تکنولوژی تربیت نمی آورد. تربیت، تربیت می آورد. وقتی فرزند آدم در دبستان یاد گرفت که افغانی و سیاه پوست هم آدمند، خوب دیگر با آنها برخورد نوکر و نگهبان باغ نمی کند.
اینجا گارسون های رستوران هایش ( که من البته تا حالا نرفته ام ) هیچ پولی از مشتری نمی گیرند و برای همین هم به همه یکسان سرویس می دهند و از شغلشان هم احساس سرشکستگی نمی کنند. اینجا بر عکس ایران که هر کس مدرک دانشگاهی دارد، سرش را بالا می گیرد، همه سرشان را بالا می گیرند و احساس می کنند که شغلشان مهم است و باید به خوبی آن را انجام دهند.
حس دانشجوهایش هم مثل شریف نیست که همه از روی چشم و هم چشمی بیایند برق بخوانند! اصلاً اینجا دانشکده برقش آنقدر کم دانشجوی لیسانس دارد که هر که بیاید قبول است! اینها خودشان انتخاب می کنند و هیچ فشاری رویشان نیست و من وقتی آنها را می بینم حسرت جوانی خودم و فشارهای مو سفید کننده برق بد مذهب شریف را می خورم که چگونه له کردند ما را!
در بعضی! مدارس که مشاوره تعیین رشته می دادم و به بچه ها توصیه می کردم که اشتباه برق رفتن را تکرار نکنند، بعد می دیدم که مدیر و مشاور و ... همه ریخته اند که بابا این یارو قاطیه! حتماً برین برق! برای همین اینجا گریه ام می گیرد که می بینم این خنگ ها این چنین آزادانه و سبک خاطر هر رشته ای را که بخواهند انتخاب می کنند و اصلاً هم اینقدر احمق نیستند که چون بز گری! برق خوانده ما هم باید گر شویم و برق بخوانیم.
...
کمی بیندیشید. فکر نمی کنید که همه معضلات ما از فرهنگ است؟ فکر نمی کنید که اگر خود من و تعدادی از دوستانم از سه جای صنایع دفاع فرار کردیم، مشکل فرهنگی بوده است؟ حال یا ما، یا آنها، یا هر دو گروه! به هر حال بلد نبودیم با هم کنار بیاییم. نه آنها حق پذیر بودند و نه ما آلت دست و بله قربان گو!
باور کنید تا آدمهای ما تربیت نشوند، تا یاد نگیریم اخلاق انسانی و صداقت را و تعهد کاری را، هیچ خبری از پیشرفت نخواهد بود و اگر تمام تکنولوژی های پیشرفته دنیا را هم جمع کنیم، باز هم عقب مانده خواهیم بود.
پیشنهاد کارتون سازی هم از اینجا به ذهن من رسید که کار باید از اول انجام شود. یکی از معلمهای دبیرستانمان قدیمها می گفت که یک دوره در امریکا، تعدادی استاد های برجسته را آوردند در مدرسه ها درس بدهند و از آن نسل کلی دانشمند تولید شد! باید از پایه کار کرد. این حدیث شریف

ألعِلمُ فی الصِّغَرِ کالنَّقشِ فی الحَجَرِ

هم می گوید که اگر بتوان خیلی رفتار ها و اخلاق ها را از بچگی به بچه ها آموخت، ایران گلستان می شود.
اینکه چرا همین الآن ول نکردم بیایم دلیلش این است که نمی دانم می توانم کاری از پیش ببرم یا نه! یا باز پس از چند سالی می شود مثل ایران خودرو و صنایع دفاع نمی گذارند کار کنم و بیکار می شوم و بی فایده! از آن طرف هم هنوز باید بیشتر فکر کنم و راهی را بروم که هیچ شکی در آن و در فایده و سود آن و توانایی من در انجام آن نباشد.
نکته آخر اینکه فکر می کنید من وقتی دانشجوی دکتری شریف بودم ( بگذریم از دعواهای بین اساتید گروه کنترل در شریف که بیچاره کرد ما را ) اصلاً وقت فکر کردن و یا قلم به دست گرفتن داشتم؟
چهار سال بود که فرصتی برای بررسی وضع زندگیم نداشتم، چون مثلاً دانشجوی دکتری بودم! و طبق ایدة اساتید آنجا، مشکلاتم به دانشگاه ربطی نداشت و مشکلاتم به خودم مربوط بود و از دید آنها من فقط دانشجو بودم و بله قربان گو. اینجا واقعاً اینگونه نیست. من یک آدمم با مشکلات مختلف. ماه اول حتی ده صفحه هم مطالعه نکردم چون کلی کار بیرون دانشگاه داشتم ولی حقوقم که سر وقت توی حسابم بود هیچ، کلی هم پیش خور کردم!
... امان از بی صداقتی در ایران، امان از بی تربیتی، امان از گمراهی و امان از این همه مشغولیت که نمی گذارند آدم فکر کند. مگر تهران با آنهمه دود و ترافیک، اعصابی می گذاشت که آدم بتواند فکر کند؟
اینجا از فرط پاکیزگی هوا و نبود صدا و عدم دغدغه های ایرانی، آدم پس از سی سال نویسنده می شود! می گید نه! بعضی متن هایی که نوشتم و بعداً در وبلاگ می گذارم را بخوانید!
به امید اینکه همه بتوانند تصمیمی صحیح از روی عقل بگیرند تا روزی اسف نخورند که :

از درس و بحث مدرسه ام حاصلی نشد...

منتظر نظرات بیشتر دوستان هستم. واقعاً بعضی نظرات قبلی مرا کمک کرد.



والسلام علیکم


This page is powered by Blogger. Isn't yours?