<$BlogRSDUrl$>

Friday, July 30, 2004


besmellaaherrahmaanerrahim
alireaza ye ma na ba Hmad o Tohid, balke ba Hamd o Kaaferoon be in aalam e faani pa gozaasht!

inam Ghoooooooolo bache!!!



valhamdolellaaherabbelaalamin

Sunday, July 25, 2004

باسمه تعالی

(ادامه پست مربوط به شهید چمران)

بگذار یاد آوینی کنیم. بچه که بودم، منتظر می شدم تا زمان پخش روایت فتح برسد. چه شبها که آرام می گریستم تا کسی از اعضای خانواده گریه ام را نبیند. واقعاً حالم را عوض می کرد ولی من چه کار داشتم که دوستدار سازنده برنامه بشوم! من به جای دیگری می اندیشیدم و بیش از هر چیز دوستدار آن پاکانی می شدم که از آنان سخن می رفت. البته بعدها که کمی بزرگتر شده بودم برای آن هنرمندی که وقتش را به جای ساختن فیلم ... صرف چنین مباحثی کرده، بسیار دعا می کردم ( کمش هم بسیار است! ) لکن دوستدارش نبودم. حتی وقتی شهید نامیدندش، کمی هم شاکی بودم که حالا چرا می گویند شهید! وقتی هم که سید شهیدان اهل قلم نامیدندش، نمی دانم شاید گمان کردم که خوب بنده خدا مرده و بهتر است تحویلش بگیرند دیگر!!

گذشت و گذشت. از او حرفها زدند و من هم چون احساس می کردم راه بزرگی را باز کرده است و سر منشاء مسیر بزرگی شده است، او را دوست داشتم و وقتی از صفات و خصالش می شنیدم از او خوشم می آمد. کم کم احساس می کردم که خدمت بزرگی کرده است. بر سر مزارش هم حاضر شدم، اما هنوز دوستدارش نبودم. کنار من آدمهای زیادی بودند که با نوشته های او حال می کردند ولی من با بعضی از آنها حال می کردم!

سالها گذشت. کتابخانه جدید شریف هم افتتاح شد.( همان که نزدیک در بالایی دانشگاه، جنب سالن ورزش است! احتمالاً خیلی ها نمی دانند روزگاری کتابخانه دیگری هم بوده است!) از افتتاح کتابخانه هم مدتها گذشت. من هم که اصلاً اهل کتابخانه رفتن نبودم، همیشه اگر کتابی را می خواستم حتی الامکان خودم می خریدم. خلاصه یادم نیست که چرا رفتم کتابخانه. شاید رفتم سالن مطالعه! شاید هم رفتم برای جستجوی مقاله!

یک قاب بزرگ کنار راه پله همان طبقه اول که واردش می شوی زده بودند! حتماً بار اول که رفتم نخواندمش! عکس شهید آوینی و کلی نوشته. احتمالاً بار اولی که دیدمش حال نکرده ام که بخوانمش ولی خلاصه آن را خواندم !

آری، آنجا شناختمش. او هم چمرانی دیگر بود که از پشت میزگرد ها و دک و پز ها و کتابهای نخوانده ای که برای پز دادن به دست گرفته بود، بیرون آمده بود! از پس ساعتها بحث و مجادله روشنفکرانه و فکرهای منور شده، عبور کرده بود و راوی فتح شده بود. این عبورش مرا کشت و دوستدارش شدم.

حشرنا الله معهم فی الجنّه


Friday, July 09, 2004

باسمه تعالی

ماجرا های ما و کلاس فرانسه شنيدنيه!

از اينکه همش بايد کلّی چيز مربوط به شراب ياد بگيريم که بگذريم! از واحد در خواست شراب های مختلف در بار گرفته تا انواعش و رنگش و ...
خلاصه که خيلی چيز ياد گرفتيم!
امّا يه شاهکاری چند روز پيش رخ داد که ديدم حيفه نشنويد! اوّل بگم که در زبون فرانسه همه چيز مونث مذکّر داره!
و البتّه بعضی چيزا مثل ریيس دانشگاه فقط مذکّر داره و يا مهندس!
... داشتيم ضمير ها رو ياد ميگرفتيم. در يک تمرين بايد ميگفتيم که ضمير به کی يا چی برميگرده. جمله اين بود: آن مرد به او در سالگرد ازدواجش يک انگشتر هديه داد. ضمير "او" و ضمیر "ش" در ازدواجش به کی بر ميگرده؟
من گفتم دخترش يا پسرش، بعد يکی گفت همسرش. خانوم معلّم ما در اين لحظه که آمدند پای تخته بنويسند همسرش به ذهن شريفشون رسيد که همسر رو ميشه هم مرد نوشت، هم زن!!!
بعد در يک سخنرانی کوبنده فرمودند که در کجاها الان ازدواج مرد با مرد قانونيه و در ادامه فرمودند که ما هم برای هماهنگی با جامعه متمدّن و پیشرفته بشری، اينجا هم کلمه همسر(زن) و هم کلمه همسر(مرد) رو مينويسيم!!!
تا اينجاش من هنوز کفم نبريده بود!
يه آلمانيه گفتش چرا حالا به زن خودش هديه داده باشه، ممکنه که به يه زن ديگه هديه داده باشه! اينجا بود که خانوم معلم با کمال تعجّب فرمودند اين خيلی حرف عجيبی است! مگه آدم به غير از زنش به کس دیگه ای هم هديه ميده!؟
گفتم بيا! جايی که ازدواج مرد با مرد اصلاً عجيب نيست و نشانه تمدّنه، هديه دادن به يک نفر غير از همسر خودت عجيبه!!!

يا حق


Friday, July 02, 2004

باسمه تعالی

بدون شرح !!!

سلام حميد آقا
ميخوام ماجرايی رو که براي من اينجا تو آزمايشگاهمون تو فرانسه اتفاق افتاده برات تعريف کنم

اينجا يه آزمايشگاه نسبتاً بزرگه و من يه جاي خلوت پيدا کردم که ظهرا نمازمو اونجا ميخونم
يک روز تو آفيس نشسته بودم که مدير آزمايشگاه، خودش اومد و خيلی مؤدبانه خواهش کرد که همراهش به دفترش برم
تو دفترش، از من پرسيد :
-- شما نماز ميخونيد، درسته؟
- بله، چطور مگه؟
-- شما تو آزمايشگاه نماز ميخونيد؟
- بله چون ما صبح، ظهر و شب نماز ميخونيم، و من ظهر ها تو آزمايشگاه نماز ميخونم
-- ولی شما مجبور نيستيد نماز بخونيد. شما ميتونيد نماز نخونيد يا اونو با تمرکز (يوگا) و يا مديتيشن جايگزين کنيد. من يک دوست مسلمان مراکشی دارم و او به من ميگفت ما مجبور نيستيم نماز بخونيم، و بجاش ورزش ميکنيم.
- خب بعضی از مسلمونا چندان به عبادت مذهبی پايبند نيستند ولی هر فردی با فرد ديگه تفاوت ميکنه
-- ولی شما که يک تحصيل کرده هستيد، چرا به سنت هاي مذهبی انقدر مقيد هستيد؟
- نگاه ما به دين با هم تفاوت داره. به نظره من هر چه درجه علمی بالاتر بره بايد معنويت و ارتباط با خدا هم بيشتر بشه
(در نگاه اينها دين با علم و معرفت تضاد داره، اين ناشی از همون نگرش کليسا در قرون وسطی است که موضعی بر خلاف مسير علوم طبیعی ميگرفت و منجر به حذف دين از جامعه اروپا شد)
-- به هر حال، اينجا يه مرکز تحقيقاتيه و اين مسئله براي مردم فرانسه غير عاديه. و شما نبايد تو آزمايشگاه نماز بخونی
- من قبول دارم که مسئله غير عاديه. اما مگه نماز خوندن من ضرری براي کسی داره، من در يک گوشه خلوت، روزی 10 تا 15 دقيقه نماز ميخونم و به کسی کاری ندارم
(مدير که کمی کلافه شده بعد از چند لحظه سکوت)
-- من شخصاً مشکلی با نماز خوندن شما ندارم، اما اينجا کسانی هستن که نميتونن تحمل کنن و اين مسأله رو به مقامات بالاتر گزارش ميکنن و هم براي من و هم براي شما بد ميشه پس اگه شما خيلی فرد مذهبی هستيد، خواهش ميکنم نماز رو در منزل خودتون بخونيد.


این هم مهد آزادی و تمدن!
این هم مفهوم آزادی فردی!
این هم جدایی دین از سیاست!
...


یا حق


This page is powered by Blogger. Isn't yours?