<$BlogRSDUrl$>

Monday, January 30, 2006

به نام دوست
گير يه هندي و يه اسپانيايي افتادم که اسپانياييه دانشجوي فوق خودم بود و حالا دانشجوي دکترا شده.هر از گاهي يه کم براي خنده به من گير ميدن!اون شبي در باره خدا گير داده بودن. وقتي من گفتم که به وجود خدا اعتقاد دارم کلي خنديدن و مسخره بازي در آواردن. بعدش يکيشون با ادا در آوردن پرسيد که اين کاره که مسلمونا ميکنن (نماز منظورش بود! که با دولا و راست شدن نشون ميداد و صدا هاي مسخره از خودش در مياوارد) تو هم ميکني!گفتم معلومه! ...امشب گير داده بودن که تو چرا اين قدر جدّي شدي و تا اين ساعت موندي کار ميکني و اين همه هم خوش تيپ کردي! منم براي شوخي گفتم که من خيلي سنگين کار شدم! از همينجا گير شروع شد!اسپانياييه گفت که ولي تو وقتت رو امروز تلف کردي!:ومنم گفتم نه اتفاقن امروز نه چت کردم نه ...، همش خوب بوده! گفت ولي نماز خوندي که!!! منم گفتم خوب آره! 20 دقيقه.سرتونو درد نيارم که اومد و حساب کرد که من تو زندگيم مجموعن چند روز تلف نماز کردم! اون يکي اين وسط اداي دولا راست شدن و سجده در مياوارد! خلاصه که کلّي حال کردم! تو زندگيم اين همه مسخره نشده بودم!خوب البته واضحه که اصلاً حاضر نيستن به حرف من گوش بدن و فقط بپذيرن که حتا با همين جهان بيني خودشون هم ميشه اين کار رو اتلاف ندونست، چه برسه به جهان بيني من که توش اين کار نه تنها تلف نيست که ...
ناگفته نماند که همه بحث ها کاملن دوستانس و البته به من فرصت براي دفاع داده نميشه!
خوش باشين
يا حق

Thursday, January 26, 2006

به نام دوست
دو سال گذشت.
هنوز غروب روز اول در ذهنم باقيست.
من و اتاق کوچک و درياچه و غروب غمناک و پر دردش و گريه های مردی گريه نديده!
يادش به خير!
دو سال گذشت و اکنون، از هر جای دنيا که به اين ديار ميرسم در دل بوسه بر خاکش ميزنم.
از تهران، از پراگ، از پاريس، از هر جای دنيا که باز آيم، اينجا همان بهشتی است که بود.
اينجا نه تنها برايم ديار غربت نيست، که آشنا ترين ديار هاست.
آرامش و آسايشی که اينجا خداوند بر من ارزانی داشته است، همان چيزيست که سی سال در پيش بودم و صد البته که يافت می نشد.
خداوند اين سرزمين را آباد بدارد.
يا حق

This page is powered by Blogger. Isn't yours?